خاطرات
نادیا خانم من دیگه میتونه از روی پله یک پرش جانانه با حفظ تعادل انجام بده. فین کردن رو هم یاد گرفته آخه تا حالا وقتی بهش میگفتم فین کن برعکس انجام میداد . پنجشنبه گذشته با هم رفتیم شهر کتاب و کلی کتاب براش خریدم. خودش هم کمک میکرد و کتابها رو به من میداد و میگفت : این رو میخوام ، اونو میخوام. ای وای این رو کارتونش رو دیدم. کتاب شیر شاه رو میخوام. خلاصه که کلی خرید کرد. بعد هم عصر که نیلوفر اومده بود پیشش. کتاب جمجمک برگ خزون رو برده بود پیشش و میگفت میخوام برات بخونم. بدو بدو میومد پیش من میگفت بخون و بعد میرفت پیش نیلوفر ژست کتاب خوندن میگرفت و همون جمله رو براش تکرار میکرد. پریروز داشتیم بیرون راه میرفتیم. یه تفنگ هم براش خریده بودم که...