نادیانادیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نادیا امید زندگی ما

خاطرات

نادیا خانم من دیگه میتونه از روی پله یک پرش جانانه با حفظ تعادل انجام بده. فین کردن رو هم یاد گرفته آخه تا حالا وقتی بهش میگفتم فین کن برعکس انجام میداد . پنجشنبه گذشته با هم رفتیم شهر کتاب و کلی کتاب براش خریدم. خودش هم کمک میکرد و کتابها رو به من میداد و میگفت : این رو میخوام ، اونو میخوام. ای وای این رو کارتونش رو دیدم. کتاب شیر شاه رو میخوام. خلاصه که کلی خرید کرد. بعد هم عصر که نیلوفر اومده بود پیشش. کتاب جمجمک برگ خزون رو برده بود پیشش و میگفت میخوام برات بخونم. بدو بدو میومد پیش من میگفت بخون و بعد میرفت پیش نیلوفر ژست کتاب خوندن میگرفت و همون جمله رو براش تکرار میکرد. پریروز داشتیم بیرون راه میرفتیم. یه تفنگ هم براش خریده بودم که...
27 فروردين 1392

روزهای پایان سال و انتظار سال نو

دخترکم به پایان این سال هر روز نزدیک و نزدیکتر میشیم . این روز ها رو در کنارهم به خرید و آماده سازی خودمون برای عید می گذرونیم. و من از لحظه لحظه در کنار تو بودن لذت میبرم. امسال دیگه اینقدر بزرگ شده که حتی در خرید هم خودت انتخاب میکنی که چه چیزی رو برات بخرم . پارسال این موقع دل نگران از شیر گرفتن تو بودم و امسال برای جدا کردن جای خوابت. امسال میخوام سفره هفت سین رو با هم درست کنیم. با هنرمندی دستهای تو عزیزکم. و این سفره هفت سین زیباترین سفره هفت سین زندگی من خواهد بود. دختر قشنگم سومین بهار چشمهات ، بهار سال 92 بر تو مبارک عزیزترینم .   نوروز  من  تویی  و  شب  و  روز  من  تویی ...
27 اسفند 1391

اولین کاردستی بدون دخالت مامان

 دیروز نادیا خانوم ما اولین کاردستی خودش رو تنهای تنها بدون دخالت مامان درست کرد. خیلی جالب بود من هیچوقت نمیذاشتم تنهایی با قیچی کار کنه . نادیا 2 تا قیچی کوچولوی زرد داره که یکیش زیگزاگی میبره و اون یکی ساده. دیروز دیدم هردوش رو برداشته یکی از صفحات کتابش که جدا شده بود و عکس نی نی و ماهی و .. داره رو برداشته و هردو تا قیچیش رو هم کرده تو انگشتاش از دو جهت مختلف . بهش گفتم چیکار میکنی؟ گفت میخوام دست کاری درست کنم. و شروع کرد به قیچی کردن . دورتادور کاغذ رو کمی با این قیچی و کمی با اون قیچی برش زد و اینقدر این کار رو کرد تا کاغذ رو به قطعات کوچیک تبدیل کرد. بعد من رفتم یه کاغذ و چسب و ماژیک پفی هاش رو براش اوردم. اون هم شروع کرد به چس...
15 بهمن 1391

خاطرات

دختر قشنگم از دیروز تلویزیون دیدنت رو خیلی کم کردم آخه در کارگاه گفتن که تلویزیون دیدن تمرکز و قوه شنیداری بچه ها رو خیلی کاهش میده . در این سن نباید بیشتر از روزی نیم ساعت دیده بشه. عوضش یک برنامه هفتگی  برات نوشتم که دیروز روز درست کردن کاردستی بود و با هم کاردستی یا به قول خودت "دست کاری " درست کردیم. یک کلاژ از برگ درختان و عکس خودمون. هم با تفاوت برگها آشنا شدی و هم کلی سرگرم شدیم.  به یک شماره تلفن قصه گو هم زنگ زدم و قصه اش رو گوش دادی خیلی خوب بود و خوشت اومد و خواستی که دوباره برات بذارم. خودم هم یه بار دیگه برات تعریف کردم و یک بار هم قبل از خواب برات گفتم . به نظر روش خیلی خوبیه برای مامانهایی که مثل من قصه زیاد بلد ...
1 بهمن 1391

گل و گلدون

دیروز من ونادیا خانوم با هم یک کاردستی خوشگل درست کردیم. یک گلدن گل با گل توش که با کاغذ رنگی و پونس و شمع اون و ساختیم. بیشتر کارهاش رو خودش کرد. فقط قیچی کردن کاغذها رو من انجام دادم. البته من بهش گفتم که پونس رو تو لبه نازک گلبرگها فرو کنه ولی دیدم خودش گلبرگها میذاره رو زمین و پونس رو فرو میکنه تقریباً در وسط هر گلبرگ . بعد با خودم گفتم اینطوری خیلی بهتره، و من نباید دخالت کنم حتماً که نباید گلش شبیه یک گل واقعی بشه ، اتفاقاً اینطوری خیلی هم خاص میشه. وقتی کارش تموم شد کلی ذوق میکرد و مخندید. بعدش هم که به باباش اومد وبه اون هم نشون داد نشست بازش کرد و کلی با این پونسها و گلبرگها سرگرم شد. البته باید عکسش رو هم به زودی بذارم. روز شنبه ...
11 دی 1391

نادیا خانم میخواد بره مدرسه

پریروز نادیا خانوم ما یک کلاه صورتی گذاشته سرش و یک عینک دودی صورتی هم زده ، کوله پشتی کیتی رو هم انداخته روی کولش و دو تا از کتابهاش رو هم گرفته دستش و میگه میخوام برم مدرسه مثل نیلوفر. البته با این شکل و شمایل عکس هم ازش گرفتم که به زودی میذارم. خیلی بامزه شده بود این جیگر طلای من.   ...
23 مهر 1391
1